اشعار سید مهدی موسوی

  • متولد:

حال پرواز تو روشنگر این اقلیم است / سید مهدی موسوی

دل که یکپارچه امّید و سراسر بیم است
منجنیقی ست که گهواره ی ابراهیم است

"زندگی" عطر خوشی بود که از شیشه پرید
شاهدم آن گل سرخی ست که در تقویم است

"آه" ما، "ماه" شد از حلقه‌ی انگشتر تو
پرتو حادثه تفسیر همین یک میم است

بال پرواز تو در آتش اگر سوخت، چه باک!
حال پرواز تو روشنگر این اقلیم است

یادگار تو در آغوش مِه و جنگل و کوه
بالگردی ست که اعلامیه ی ترحیم است

عمر تو پیشکش حضرت سلطان شد و حال
شعر ما یکسره تقدیم به این" تقدیم" است
71 0 5

رسول اکرم زیبایی است چشمانت / سید مهدی موسوی

تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی

گل از جمال تو الهام شاعرانه گرفت
محمدی شد و نام تو را بهانه گرفت

گلاب، عطر تنت را به چشم می‌ساید
شمیمِ پیرهنت را به چشم می‌ساید

چه عطر دامنه‌داری چه شوق لبریزی
عجب ادامۀ زیبا و حیرت‌انگیزی

بهار و چشمه و باران و رود می‌دانند
که تربیت‌شدگان کدام دامانند

اگر تو لب بگشایی کلام تو خیر است
سکوت تو پر پرواز منطق‌الطیر است

اگر تو لب بگشایی به لهجۀ دلخواه
لب مبارک تو می‌شود «کلام الله»

لب تو گرم نماز است و گرم ابراز است
دو مصرعی‌ست که سرمشق گلشن راز است

شناسنامۀ تابندگی‌ست پیشانیت
اگر مجال دهد طرۀ پریشانیت

تبسم تو به ما حس و حال می‌بخشد
عواطف بشری را کمال می‌بخشد

به خندۀ تو بهشت برین، بدهکار است
به خاک پای تو کل زمین بدهکار است

به سینِ سروری تو قسم که فصل بهار
به تو نه هفت که هفتاد سین بدهکار است

خدا به خلقتش احسنت گفته اما باز
به خُلق و خوی تو صد آفرین بدهکار است

چه کرده‌ای که سلیمان به اسم اعظم تو
نه یک نگین که هزاران نگین بدهکار است

بگو بگو که به پیراهنت جناب کلیم
چقدر معجزه در آستین بدهکار است

همیشه سایه به خورشید متکی بوده
دم مسیح به تو اینچنین بدهکار است

به جبرئیل، امین گفته می‌شود به تو نیز
به این مقایسه روح الامین بدهکار است

تو با امانت خود از همه طلب داری
جهان چقدر به تو بعد از این بدهکار است

قسم به شانه، زمانی که شانه می‌کردی
دو سوی مویت را رودخانه می‌کردی

دو رودخانه موّاج تا ابد جاری!
که دیده رحمت جاری به این سزاواری؟

قسم به نور! تماشایی است چشمانت
رسول اکرم زیبایی است چشمانت

بهشت از لب حوض تو چون وضو کرده‌ست
برای خویش چنین کسب آبرو کرده‌ست

اذان چه خوب ادا کرده است دِینش را
همین که گفته کنارت شهادتینش را

از آسمان خدا یاکریم می‌بارد
به برکت تو «الف، لام، میم» می‌بارد

بهار آمده با اقتباس از رویت
نسیم ترجمه فارسی‌ست از مویت

تویی مُشَبَّه و در شأن تو شبیهی نیست
مُشَبّه‌ٌبِه تشبیه‌های ما فانی‌ست

ز شرم در تب و تاب هلاک می‌افتند
تمام وَجهِ شَبَه‌ها به خاک می‌افتند

گل محمدی ما که سرخوش از یاسی
چقدر روی گل یاس خویش حساسی

عجب گلی و عجب طینت معطره‌ای
چه یاس طاهره‌ای داری و مطهره‌ای

حکایت تو و مولا علی و ریحانه
جناس تام پروانه است و پروانه

رسانده دست تو بحرین را به یَلتَقِیان
چنان که ماحصلش گشته لؤلؤ و مرجان

تمام عالم و آدم پر است از حَسَنات
به برکت گل رویت به برکت صلوات
 

231 0 4.33

اندکی بیشتر شکسته نوشت / سید مهدی موسوی

خواست قدری شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
در همین لحظه چشم او برخورد
روی میزش به سرخی سیبی

پس قلم را گرفت در دستش
با نم اشک خود به او رو زد
نام‌هایی نوشت و با آن‌ها
به بَر و روی سیب پهلو زد

از محمد شروع کرد و نوشت
با تمام وجود خویش؛ ولی
چند سالی بر او گذشت انگار
از محمد رسید تا به علی

پس از آن خواست با نوک قلمش
لام‌ این نام رو دو نیمه کند
خوشنویس جوان ولی ترسید
قلمش را به‌ خون ضمیمه کند

بعد از آن بی‌هوا نوشت: حسن
حُسن او را چه بی‌مثال کشید
حرف «سین» را گرفت و با قلمش
تا به سر حدّ اعتدال کشید

دل به دریا زد و‌ نوشت حسین
به خودش جرأت مداخله داد
بین «حاء» حسین و «سین» حسین
او که خطاط بود فاصله داد

با محمد، علی، حسن و حسین
نقش زد روی صفحه دایره‌ای
صفحه مجموعه‌ای نفیس شد و
شد مبدّل به درّ نادره‌ای

جای نامی میان دایره ماند
زد و این بار چشم بسته نوشت
یا علی گفت و نام فاطمه را
اندکی بیشتر شکسته نوشت

510 0 5

چهار دسته گُلش را به پنج تن بخشید / سید مهدی موسوی

فدای حُسن دل‌انگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزی‌اش خزان شده بود

چهار دسته گُلش را به پنج تن بخشید
مقیمِ خاکِ درش، هفت آسمان شده بود

چه سربلند و سرافراز امتحان پس داد
برای عرض ادب، سخت امتحان شده بود

به عشق «شیر خدا» از یل دلاور خود
گذشت اگر چه در این راه نیمه‌جان شده بود

چه امتحان بزرگی! که در رثای حسین
-و نه به خاطر فرزند- روضه‌خوان شده بود

اگر چه پیر شد از داغِ بی‌امان، اما
به پشتوانهٔ زینب دلش جوان شده بود

فدای «اُمّ اَبیها» شدن علامت داشت
به این سبب قد «اُمّ البنین» کمان شده بود

559 0 5

سفرنامه با صاد / سید مهدی موسوی


پل، بهانه‌ای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
راه، پیش روست
تا من و تو بیشتر سفر کنیم
کوله‌پشتی من و تو در سفر پر از بهانه‌های عاشقانه است
انتخاب ما در این مسیر، پابرهنگی‌ست
ریگ‌های ناله‌خیز و خارهای تند و تیز
ردّ پای سرخ را به ارمغان می‌آورند
این‌چنین ادامه‌دادنی
خون‌بهای رفتن است!
زخم‌های ساده‌ای از این قبیل
                                وصله‌ی تن است!
پس ادامه می‌دهیم:
می‌رویم و می رویم
تا حقیقت مسیر برملا شود
کم، درنگ می‌کنیم
تا گلیمِ زبر جاده، نخ‌نما شود
ردّ پای سرخ‌مان
تار و پودِ فرش قرمزی شده که دستباف نیست
دار قالیِ مسافرانِ این دیار
لَنگِ نقشه و نخ و کلاف نیست
نقشه‌های دیگران اگر کشیدنی‌ست
نقشه‌های ما چشیدنی‌ست
طبق نقشه پیش می‌رویم:
راه، پیش روست
در سفر«صدای پای آب» هست
در کنار جاده، قوتِ راه هست
ـ گریه‌های شوقِ گاه‌گاه هست!ـ
می‌چشیم و می‌رویم...
ناگهان درنگ می‌کنیم
دشت‌های این حوالی آشناست
«خاطرات» نیمه‌جان، دوباره زنده می‌شوند:
ـ (واژه‌های شعر، سوی رودخانه‌ای گسیل می‌شود/ بحر شعر نو طویل می‌شود) تشنگی امان نمی‌دهد/ مشک‌های بغض‌کرده خالی‌اند/ جنگ‌ نابرابر و حماسه‌ای بزرگ.../ چند شیر و گلّه‌گلّه گرگ.../ تیغ‌های آخته/ خیمه‌های سوخته/ نیزه‌های خودفروخته/ کاروان خسته‌ی شتر/ در حصار وحشیان نان به نرخ روز خور!/ کاروان صبح زود، در مسیر شام/    با هزار ندبه و پیام ـ
دشت‌های این حوالی آشناست
سرزمین پیش رو، حیاط‌خلوتِ خداست
ما رسیده‌ایم...
این زمینِ کربلاست!
از چهل مقام و منزلی که راه آمدیم
چلّه‌چلّه اشک ریختیم
ردّ پا شدیم، نقطه‌چین شدیم...
مثل فرش قرمزی که بافتیم
لایق غبار«اربعین» شدیم!
 
1587 2 4.8

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم / سید مهدی موسوی

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
 
خیلی خلاصه عرض کنم: دوست دارمت!
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم
 
از هم فرو مپاش، برای بنای تو
باید بلور و چینی و مرمر بیاورم
 
بر عرشه ی سرودن شعری برای تو
من با کدام قافیه، لنگر بیاورم
 
وقتش رسیده این غزل نیمه‌ سوز را
از کوره‌ های خود‌خوری ‌ام در بیاورم
8988 1 3.9

بیا که تازه کنی داغ ارغوان ها را / سید مهدی موسوی

بیا که تازه کنی داغ ارغوان ها را 
عوض کنی تو مگر مزه ی دهان ها را
 
قیام کردی و خواندم "شهادتین"ام را 
اقامه ات به کجا می کشد اذان ها را
 
به مهر و قهر تو راضی شدم، چنان که دلم 
ضمیمه کرده به الغوث، الأمان ها را
 
تویی که حاصل ضرب تمام اعدادی
به حداکثر خود می بری توان ها را
 
در این معامله، سنگی تو و من آینه ام 
چه سود دارد اگر رو کنم زیان ها را
 
تو زود رفتی و باران گرفت، می گویند:
شکسته است کسی بغض ناودان ها را
2054 1 4.5

گذشت و آینه را غرقِ در غبار گذاشت / سید مهدی موسوی

گذشت و آینه را غرقِ در غبار گذاشت
نسیم، نام تو را «رسم روزگار» گذاشت
 
نسیم، با تو که از سرنوشت لبریزی
گذشت و خاطره ها را به یادگار گذاشت
 
بهانه کرد که قلب مرا نشانه رود
اگرچه بر سر من سیب آبدار گذاشت
 
هدف گرفت و جگر را به جای قلب نواخت
جهت عوض شد و منّت، سرِ انار گذاشت
 
بهار عمر به پایان رسید و دست خزان
به راحتی گل پژمرده را کنار گذاشت
 
قطارِ رفته ی تقدیر، بر نمی گردد
زمانه دود شد و ردّی از قطار گذاشت
2313 1 4.67

کوچه و بازار را گشتم ولی پیدا نشد / سید مهدی موسوی

عالم پندار را گشتم ولی پیدا نشد
کوچه و بازار را گشتم ولی پیدا نشد
 
خوانده ام دیوان شمس و خواجه را دیوانه وار
«مخزن الاسرار» را گشتم ولی پیدا نشد
 
در پی یک شمه از عطر خوشش ، چندین مشام
طبله ی عطار را گشتم ولی پیدا نشد
 
دمخورم با «گلشن راز» و «فصوص» اما دریغ!
خط به خط «اسفار» را گشتم ولی پیدا نشد
 
سالها یک دست بر تسبیح و دستی بر چراغ
شهر استغفار را گشتم ولی پیدا نشد
 
با خودم گفتم که من هم آدمم! پس او کجاست؟
باغ و گندمزار را گشتم ولی پیدا نشد
 
من، خودم آن حلقه ی مفقوده بودم ، بعد از آن 
نقطه ی پرگار را گشتم ولی پیدا نشد
2881 0 4.67

خدا کند که به دست نسیم نامه دهی / سید مهدی موسوی

خدا کند که به دست نسیم نامه دهی
به نامه های صمیمانه ات ادامه دهی
 
برای اینکه بدانند قدر اشک تو را
بر آن شدی که به باران شناسنامه دهی
 
بهای موی بلندت نوازش است و سزاست
به نیت صله، تابی به این چکامه دهی
 
در آستانه ی بازار مصر می ارزد
که جام لب زده را در ازای جامه دهی
 
بساط عیش و جنون پهن می شود تو اگر
به پنج گانه ی دل وعده ی اقامه دهی
2050 0 4.4

تأثیر چشمهای تو بیش از حد است، نیست؟ / سید مهدی موسوی

تأثیر چشمهای تو بیش از حد است، نیست؟
اینقدرها زیاده روی هم بد است، نیست؟
 
با پلك های زلزله خیزت قبول كن
از بین رفتنِ همه صد درصد است، نیست؟
 
هر كس كه كوله بار دلش غیر یاد توست
در امتحان خانه به دوشی رد است، نیست؟
 
زیبا شدن که حاصل بهبود نسل هاست
در خانواده ی تو جد اندر جد است، نیست؟
 
من با تو زوج می شوم و فرد می شوم
یک جمع دوستانه خودش مفرد است، نیست؟
3254 0 4.41

مگر کتاب خدا آیه ی عذاب ندارد؟ / سید مهدی موسوی

چه شد که یاس من آشفته است و تاب ندارد؟

سؤال بحث برانگیز من جواب ندارد

چقدر دور خود از درد و آه و ناله بپیچد

گل بهاری من تاب پیچ و تاب ندارد

چه رفته بر سر او این چه اتفاق غریبی ست

که قرص صورت او طاقت نقاب ندارد

جهان شب زده در خواب غفلت است به هر حال

چرا که درک درستی از آفتاب ندارد

اگر بخواهد و نفرین کند چه جای تعجب؟

مگر کتاب خدا آیه ی عذاب ندارد؟

2291 0 4

من به بغض خود سفارش کرده بودم نشکند / سید مهدی موسوی

دل شبیه قایقی کوچک به دنبال تو بود
از همان اول دل بی طاقتم مال تو بود
ترس از امواج دریا در دل من جا نداشت
ساحل آرامشم باریکه ی شال تو بود
ای بهار سبز! دنیایی دعاگوی تو شد
راز حوّل حالنا در أحسن الحال تو بود
هفت قرنِ پیش در شیراز و در "طرف چمن"
خواجه ی شیراز حتی تشنه ی فال تو بود
جمعه ها و ماه ها و سال ها مجنون شدند
این حکایت در غیاب چندصد سال تو بود
من به بغض خود سفارش کرده بودم نشکند
سینه ام آتش فشان نیمه فعال تو بود
3663 0 4.25

بغض خود را خورد و با لبخند ما را ترک کرد / سید مهدی موسوی

رهگذر چیزی درِ گوش شقایق گفت و رفت

خواب او را در کمال سادگی آشفت و رفت

رهگذر مثل نسیمی آمد و از کوچه باغ

برگ های زرد را با خاکساری رُفت و رفت

بغض خود را خورد و با لبخند ما را ترک کرد

غنچه های آرزویش باز هم نشکفت و رفت

یک سرِ سوزن به غیر از دوستی حرفی نزد

یک دهن عرض ارادت از کسی نشنفت و رفت

حرف هایش را صدف ها پشت گوش انداختند

رهگذر چیزی در کوش شقایق گفت و رفت

2325 0 4.5

قدر لب تر کردنی محتاج ناپرهیزی ام / سید مهدی موسوی

بوسه ای شاید بکاهد از ملال انگیزی ام

قدر لب تر کردنی محتاج ناپرهیزی ام

در ترازوی عمل، ملای رومی نیستم

شمس دارد می گریزد از منِ تبریزی ام

برگ زردی از خزان جامانده ام در باغ تو

بین این سرسبزها یک وصله ی پاییزی ام

زردم اما پایبند سرخیِ آن گونه ات

بوم من باشی اگر، استاد رنگ آمیزی ام

من چه هستم؟ نوشدارو؟ شوکران؟ یا این که نه

آبِ آن ظرفی که روزی پشت پا می ریزی ام؟

2660 0 3.88

مثل باران بهاری دشت را سیراب کن / سید مهدی موسوی

این که با من بر سر پیمان نباشی ساده است

راستی این روزها دشمن تراشی ساده است

زرق و برق زندگی "دلبستکی" دارد ولی

دل بریدن از تمام این حواشی ساده است

مثل باران بهاری دشت را سیراب کن

روی چندین گل، وگرنه، آب پاشی ساده است

ماه را در حوض نه، در آسمان تعقیب کن

جستجوی ماه روی چند کاشی ساده است

امتحان عشق نزد اهل دل، سخت است سخت

سوختن در ذهن آدم های ناشی ساده است

2356 0 5

به طبیبی که به بیمار خودش محتاج است / سید مهدی موسوی

از مریضی که دلش در خطر تاراج است
به طبیبی که به بیمار خودش محتاج است

نامه از من به تو ای دوست که دشمن شده ای!
کاتب نامه به "شبلی" نکند "حلاج" است:

السّلام ای که به من سنگ زدی، طعنه زدی
چوبه ی دار من آغاز شب معراج است

آب و آتش به هم آمیخته در نامه ی من
کاغذ نامه برافروخته و مواج است

هر چه را او بپسندد به سر خوبش بنه!
بندگی در گرو داشتن این تاج است

عمر، یک دایره ی فرضی و سرگردان بود
هر که از دایره بیرون نرود اخراج است

 

4220 1 3.5

نور می خواهم که هستی؛ خاک می خواهم که هست / سید مهدی موسوی

تا برویم ریشه ای چون تاک می خواهم که هست
نور می خواهم که هستی؛ خاک می خواهم که هست

قصد قربت کرده ام چون در طریق دوستی
اجتناب از نیت ناپاک می خواهم که هست

یک بیابان تشنگی می خواهم و شوق و جنون
قدر لب تر کردنی ادراک می خواهم که هست

سینه ای مشروح می خواهم: "ألم نشرح لکَ..."
سوره ای مانند "اعطیناک" می خواهم که هست

خاطری آشفته یا آسوده! -فرقی می کند؟-
ناله ای محزون، دلی صدچاک می خواهم که هست

جانماز و مهر و قرآن و دلِ سیری قنوت
سجده بر سجاده ای نمناک می خواهم که هست

خلوتی دارم که در آن با کمی راز و نیاز
ربنا در ربنا پژواک می خواهم که هست

پس چرا این قدر دور افتاده ام از اصل خویش؟
فرصت پرواز تا افلاک می خواهم که هست

2310 1 3.33

ستاره بودم و از چشم ماه افتادم... / سید مهدی موسوی

شبیه قطره ی اشکی به راه افتادم

ستاره بودم و از چشم ماه افتادم

صدف صدف،پی ِ درّی گران بها گشتم

چقدر در پی ِ یوسف به چاه افتادم

از آن دو راهی دریاچمن گذر کردم

ولی به دام دو چشم سیاه افتادم

حکایتی ست جنون، بین عاقلان، دیدی

که چون جرقه به انبار کاه افتادم !؟

اراده کرده ام این گونه عاشقت باشم

به دست و پای غمت دلبخواه افتادم

2346 0 3.8

هنـــــوز تاب غمـــش را دل رمیــــده ندارد... / سید مهدی موسوی


دلم خوش است به اشکی که ذره ذره بریزد

به کام پیــــــرهنــــــم زهــــــر روزمره بریــزد 


هنـــــوز تاب غمـــش را دل رمیــــده ندارد...

چگونه می شود از گرگ، ترس بـــرّه بریزد؟


بنا به عِرق برادر کشی قضا و قدر خواست

گــدازه ی دل یعقـــوب را بــــه درّه بریـــزد


همین که با لب و دندان به جان سرو بیفتد

چه لطف و مرحمتــی از دهـــان ارّه بریزد


چه کسر می شود از شأن آفتاب که هردم

بزرگـــــواری خــــود را به پـــــای ذرّه بریزد...




1067 1 4

شعله ور شو که مرا یک شبه نابود کنی ... / سید مهدی موسوی

شعله ور شو که مرا یک شبه نابود کنی
مثل اسفند بسوزانی ام و دود کنی

من زمین خورده ی ماه توام و می خواهم
که مرا دایره در دایره محدود کنی

چون حباب آمده ام و می روم آرام، مرا
یک سر سوزن اگر راضی و خشنود کنی

سفر دور و درازم، دو سه روزه ست اگر
گوشه ی چشم به سر منزل مقصود کنی

تاجر جاده ی ابریشم او باش و برو !
برو ای دل که تجارت کنی و سود کنی

 

 
1855 0 4

چـــه اتفــــاق عجیبــــی ست عاشقــــی ! ناگاه ... / سید مهدی موسوی

 

به رســـم بوســـه چنان مست کــن مرا روزی
که فوت کوزه گـــــری را به (مــی ) بیاموزی
 
چـــه اتفــــاق عجیبــــی ست عاشقــــی ! ناگاه
به خود می آیی و حس می کنی که می سوزی
 
به هر دری بزن ای اشک تا در این صحــــرا
بـــــــرای روز مبـــــادا نَمــــی ، بینــــدوزی ..
 
چقـــــدر بی تو زمین خورده ام ! به قامـت من
حریــــر تربـــت خود را چه وقت می دوزی ؟
 
تو آفتابــــــی و ایـــن از بزرگـــــواری توســت

که شعـــله شعــــله دل ذره را بــیــفـــــروزی ...

2281 0 4.67

حلقه ی میم مگو بر گردنم افتاده است / سید مهدی موسوی

رد پای خارها روی تنم افتاده است
از نفس چندی ست پای رفتنم افتاده است

آه دور افتاده ام چندین یمن از عطر تو
وانگهی دیوار چین در دامنم افتاده است

راز هست و فرصت ابراز منصورانه نیست
حلقه ی میم مگو بر گردنم افتاده است

تا ببینم صورت ماه تو را از قعر چاه
ذکر یوسف از لب پیراهنم افتاده است

کوزه ی قسمت به دنبال غمت از دوش من
پیش تر از اینکه آن را بشکنم افتاده است
2304 2 5

قصد کردم که از او دل بکنم صبر آمد / سید مهدی موسوی

آمدم پیله به دورش بتنم صبر آمد
عطسه زد دکمه ای از پیرهنم، صبر آمد

آمدم پشت در و در زدم و گفت که کیست
خواستم زود بگویم که منم صبر آمد

نیت بوسه به لب داشتم اما چه کنم
گره افتاد به کار دهنم صبر آمد

دل به دیوانگی اش دادم و دیدم سخت است
قصد کردم که از او دل بکنم صبر آمد

تا که تصمیم گرفتم بت من خرد شود
از لب تیشه ی شیرین شکنم صبر امد

دست بردم که شبی خنجر زهرآگین را
آه بیرون بکشم از بدنم صبر امد
3070 3 4

خدا کند که به دست نسیم نامه دهی / سید مهدی موسوی

خدا کند که به دست نسیم نامه دهی
به نامه های صمیمانه ات ادامه دهی

برای اینکه بدانند قدر اشک تو را
برآن شدی که به باران شناسنامه دهی

بهای موی بلندت نوازش است و سزاست
به نیت صله، تابی به این چکامه دهی

در آستانه ی بازار مصر می ارزد
که جام لب زده را در ازای جامه دهی

بساط عیش و جنون پهن می شود تو اگر
به پنج گانه ی دل وعده ی اقامه دهی
1736 0 5

ای تیـــغ ! پا برهنـــــه بیا رو بـــــروی من ... / سید مهدی موسوی

 

ای تیـــغ ! پا برهنـــــه بیا رو بـــــروی من

حاجــــت به استخــــاره ندارد گلـــوی من

 

خـون مــــــرا بریـــــز و مــــرا سربلنــــد کن

دامــــن مـزن به ریخـتـــــــن آبـــــروی مـن

 

لب ، سرخ کن به خون من ای تیغ تا دمی

کامــــی بگیـــرد ار لــــب تـــــــو آرزوی مــن

 

بر پیکـــــرم فـرود بیـــــا سـرکشــــی مکـــــن

زانــــوی احتـــــــــرام بزن پیــــــــــش روی من

 

بشکــــن سفال جســـــم مرا زود تر کـــه جان

چون مِــــی ، نفس نفس نزند در سبــوی من

 

فرق مــــــرا تــو مســـــح بکــــــش با اشاره ای

مگـــــذار نــــاتمــــــام بمـــانـــــــد وضــــوی من

 

2958 4 5

به پای خویش نخواهی که پای دار بیایم ... / سید مهدی موسوی

به پای خویش نخواهی که پای دار بیایم
مگر که صبر کنی با خودم کنار بیایم

به من به دیده ی یک شمع نیم سوخته منگر
به این امید که شاید شبی به کار بیایم

عنان ریشه ی خود را به بادها نسپردم
به خود اجازه ندادم ضعیف بار بیایم

مرا نسیم بنام ای گل شکفته! که باید
به پیشواز تو با نام مستعار بیایم

چگونه چون غزلی در صحیفه ي تو بگنجم ؟
چگونه گوشه ی کاغذ به اختصار بیایم ؟
2060 0 4

در قهر را به رویم نگشوده بست مهرت... / سید مهدی موسوی

در قهر را به رویم نگشوده بست مهرت
چه شبی گذشت بر من! به دلم نشست مهرت

چه کنم که سینه تنگ است و مجال بهتری نیست
نفسی بگو بسازد به همین که هست مهرت

به گدایی محبت خوشم و امید دارم
نظری کند به این کاسه ی تنگدست مهرت

تو مگر ندیده بودی که چه قدر توبه کردم؟
ولی از سر تواضع همه را شکست مهرت

شب پر ستاره ای بود و به ماه دل سپردم
نه که دل سپرده باشم به دلم نشست مهرت
2067 0 5